اشعار فروغ فرخزاد



اشعار فروغ فرخزاد

در آنجا ، بر فراز قلهء کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن

اشعار فروغ فرخزاد 

بسوی ابرهای تیره پرزد
نگاه روشن امیدوارم
ز دل فریاد کردم کای خداوند
من او را دوست دارم ، دوست دارم

اشعار فروغ فرخزاد 

صدایم رفت تا اعماق ظلمت
بهم زد خواب شوم اختران را
غبارآلوده و بیتاب کوبید
در زرین قصر آسمان را

اشعار فروغ فرخزاد 

ملائک با هزاران دست کوچک
کلون سخت سنگین را کشیدند
زطوفان صدای بی شکیبم
بخود لرزیده، در ابری خزیدند

اشعار فروغ فرخزاد 

ستونها همچو ماران پیچ در پیچ
درختان در مه سبزی شناور
صدایم پیکرش را شستشو داد
ز خاک ره،درون حوض کوثر

اشعار فروغ فرخزاد