اشعار شهریار


اشعار شهریار

شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
بدین شتاب خدایا شباب می گذرد

اشعار شهریار

شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب می گذرد

اشعار شهریار

به چشم خود گذر عمر خویش می بینم
نشسته ام لب جوئی و آب می گذرد

اشعار شهریار

به روی ماه نیاری حدیث زلف سیاه
که ابر از جلو آفتاب می گذرد

اشعار شهریار

خراب گردش آن چشم جاودان مستم
که دور جام جهان خراب می گذرد

اشعار شهریار

به آب و تاب جوانی چگونه غره شدی
که خود جوانی و این آب و تاب می گذرد

اشعار شهریار

به زیر سنگ لحد استخوان پیکر ما
چو گندمی است که از آسیاب می گذرد

اشعار شهریار

کمان چرخ فلک شهریار در کف کیست
که روزگار چو تیر شهاب می گذرد
اشعار شهریار