اشعار حافظ


اشعار حافظ

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

اشعار حافظ

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

اشعار حافظ

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما

اشعار حافظ

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما

اشعار حافظ

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

اشعار حافظ

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما

اشعار حافظ

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما

اشعار حافظ

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما

اشعار حافظ

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما

اشعار حافظ

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

اشعار حافظ

گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

اشعار حافظ

ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

اشعار حافظ

می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
اشعار حافظ